صبح چو انوار سرافكنده زد
گل به دم باد وزان خنده زد
چهره برافروخت چو اختر به دشت
وز در دل ها به فسون مي گذشت
ز آنچه به هر جاي به غمزه ربود
بار نخستين دل پروانه بود
راه سپارنده ي بالا و پست
بست پر و بال و به گل بر نشست
گاه مكيديش لب سرخ رنگ
گاه كشيديش به بر تنگ تنگ
نيز گهي بي خود و بي سر شدي
بال گشادي به هوا بر شدي
در دل اين حادثه ناگه به دشت
سرزده زنبوري از آنجا گذشت
تيزپري
، تندروي ،زرد چهر
باخته با گلشن تابنده مهر
آمد و از ره بر گل جا كشيد
كار دو خواهنده به دعوا كشيد
زين به جدل خست پر و بال ها
زان همه بسترد خط و خال ها
تا كه رسيد از سر ره بلبلي
سوختهاي ، خسته ي روي گلي
بر سر شاخي به ترنم نشست
قصه ي دل را به سر نغمه بست
ليك رهي از همه ناخوانده بيش
ديد هياهوي رقيبان خويش
يك دو نفس تيره و خاموش ماند
خيره نگه كرد و همه گوش ماند
خنده ي بيهوده ي گل چون بديد
از دل سوزنده صفيري كشيد
جست ز شاخ و به هم آويختند
چند تنه بر سر گل ريختند
مدعيان كينه ور و گل پرست
چرخ بدادند بي پا و دست
تا ز سه دشمن يكي از جا گريخت
و آن دگري را پر پر نقش ريخت
و آن گل عاشق كش همواره مست
بست لب از خنده و در هم شكست
طالب مطلوب چو بسيار شد
چند تني كشته و بيمار شد
طالب مطلوب چو بسيار شد
چند تني كشته و بيمار شد
پس چو به تحقيق يكي بنگري
نيست جز اين عاقبت دلبري
در خم اين پرده ز بالا و پست
مفسده گر هست ز روي گل است
گل كه سر رونق هر معركه است
مايه ي خونين دلي و مهلكه است
كار گل اين است و به ظاهر خوش است
ليك به باطن دم آدم كش
است
گر به جهان صورت زيبا نبود
تلخي ايام ، مهيا نبود
شعر "مفسده ي گل" از دفتر شعر "مجموعه اشعار" شاعر "نیما یوشیج"
گل به دم باد وزان خنده زد
چهره برافروخت چو اختر به دشت
وز در دل ها به فسون مي گذشت
ز آنچه به هر جاي به غمزه ربود
بار نخستين دل پروانه بود
راه سپارنده ي بالا و پست
بست پر و بال و به گل بر نشست
گاه مكيديش لب سرخ رنگ
گاه كشيديش به بر تنگ تنگ
نيز گهي بي خود و بي سر شدي
بال گشادي به هوا بر شدي
در دل اين حادثه ناگه به دشت
سرزده زنبوري از آنجا گذشت
تيزپري
، تندروي ،زرد چهر
باخته با گلشن تابنده مهر
آمد و از ره بر گل جا كشيد
كار دو خواهنده به دعوا كشيد
زين به جدل خست پر و بال ها
زان همه بسترد خط و خال ها
تا كه رسيد از سر ره بلبلي
سوختهاي ، خسته ي روي گلي
بر سر شاخي به ترنم نشست
قصه ي دل را به سر نغمه بست
ليك رهي از همه ناخوانده بيش
ديد هياهوي رقيبان خويش
يك دو نفس تيره و خاموش ماند
خيره نگه كرد و همه گوش ماند
خنده ي بيهوده ي گل چون بديد
از دل سوزنده صفيري كشيد
جست ز شاخ و به هم آويختند
چند تنه بر سر گل ريختند
مدعيان كينه ور و گل پرست
چرخ بدادند بي پا و دست
تا ز سه دشمن يكي از جا گريخت
و آن دگري را پر پر نقش ريخت
و آن گل عاشق كش همواره مست
بست لب از خنده و در هم شكست
طالب مطلوب چو بسيار شد
چند تني كشته و بيمار شد
طالب مطلوب چو بسيار شد
چند تني كشته و بيمار شد
پس چو به تحقيق يكي بنگري
نيست جز اين عاقبت دلبري
در خم اين پرده ز بالا و پست
مفسده گر هست ز روي گل است
گل كه سر رونق هر معركه است
مايه ي خونين دلي و مهلكه است
كار گل اين است و به ظاهر خوش است
ليك به باطن دم آدم كش
است
گر به جهان صورت زيبا نبود
تلخي ايام ، مهيا نبود
شعر "مفسده ي گل" از دفتر شعر "مجموعه اشعار" شاعر "نیما یوشیج"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر