منم مجنون آن ليلا كه صد ليلاست مجنونش
به خود گفتم تو هم مجنون يك ليلاي زيبايي
كه جان داروي عمر توست در
لبهاي ميگونش
بر آر از سينه جان شعر شورانگيز دلخواهي
مگر آن ماه را سازي بدين افسانه افسونش
نوايي تازه از ساز محبت در جهان سركن
كزين آوا بياسايي ز گردش هاي گردونش
به مهر آهنگ او روز و شبت را رنگ ديگر زن
كه خود آگاهي از نيرنگ دوران و شبيخونش
ز عشق آغاز كن تا
نقش گردون را بگرداني
كه تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش
به مهر آويز و جان را روشنايي ده كه اين آيين
همه شادي است فرمانش همه ياري است قانونش
غم عشق تو را نازم چنان در سينه رخت افكند
كه غمهاي دگر را كرد ازين خانه بيرونش
غرور حسنش از ره مي برد اي دل صبوري كن
به
خود بازآورد بار دگر شعر فريدونش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر